پرهامپرهام، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات پرهام عزیزم

جشن کودکان اخلاق در سیاسرد .....

ظهر ساعت 2 اینا بود که فریبا دختر عمه مامانت گفت عصری ساعت 3 تا 8 جشن چندتا مهدکودک و یه  کانون استعدادهای درخشان که باهم مشترکه پرهامم بیارینش . ساعت 6 که من با مامانی و شیرین دختر داییه مامانت که خیلیم دوستش داری با ماشین خاله رفتیم سیاسرد اونجا کلی بهت خوش گذشت چون دوستات فاطمه و علیم اونجا بودن و تو کلی ذوق کردی و تازه باهم نشستین و نقاشیم کردین . اونجا یه خانمی بود بچه ها را صورتاشونا عروسکی رنگ میکرد ولی  تو را من هرکاری کردم که عکس بگیری نیومدی میخواستم ازت عکس بگیرم که بزارم داخل وبلاگت ولی میترسیدی و نمیومدی که رنگ کنند صورتتا فاطمه دوستت صورتش واسش پروانه ای رنگ  کرده بودن فاط...
8 آبان 1390

پرهام و دوستاش

عکس اولی که رفتیم حمزه علی از سمت راست اولی فاطمه دومی دینا کوچولو و بعدی علیرضا و بالا سریتون آیدا . عکس دومیم که تو باغ بابای سوین و اونیم که کنارته سوین هست                 ...
8 آبان 1390

پرهام عزیزم با ماشین شارژیش

      عزیزم شما خیلی این ماشینتا دوست داشتی خیلیم خوشگله وقتی ضبطشا روشن میکردی و واست آهنگ میزاشت میرفتی اون پشت ماشین میستادی و شروع  میکردی به رقصیدن .                                                            ...
8 آبان 1390

گل پسر ناز خاله

به این میگن یه پسر ماه و گل نمیشه یه بوس محکمش نکرد باید فشارت داد خاله همیشه وقتی میخواست بوست کنه محکم میگرفتمت و بوست میکردم واسه همین  وقتی من میخواستم بوست کنم نمیزاشتی و فرار میکردی                      ...
5 آبان 1390

آقا پرهام درحال رانندگی پشت اتوبوس

کوچولوی عزیزم تو توی این سن خیلی علاقه به اتوبوس و ماشین باری داشتی بابابزرگتم هم اتوبوس داشت و هم کامیون شبا وقتی بابا پیروز میرفت که گازوئیل بزنه به اتوبوس توام  میگفتی منم میام یه شب به من و مادرجون گفتی باید شمام بیاین منم همون شب بود  که ازت این عکسا گرفتم با اینکه لباست مناسب نبود و موهات بهم ریخته بود ولی دلم  نیومد این عکست تو وبلاگت نباشه .  مادر جون همش حواسش بهت بود که یه وقت خدایی نکرده از روی صندلی نیفتی مادرجون خیلی دوست داره و عاشقته و هروقت  شیطونی میکردی و مامان پرستو دعوات میکرد مادرجون میومد پشتیبانیت البته نه اینکه  بز...
5 آبان 1390
1